‏[آرزوست...‏]‏



یکی از فانتزیام هم اینه:


من رو ببره همچین جایی ، یا جایی که نوح -‌در فیلم «نوت‌بوک»‌-  اَلی را بعد از چند سال که همدیگر را پیدا کردند برد [1]...من یک پیراهن گل‌دار پوشیده باشم و او شلوار جین و تی‌شرت‌ی سفید...وسط رودخانه که رسیدیم ، در سکوت نگاهش کنم و دلم غنج برود از داشتن‌ش ؛ نگاهم کند و با چشم‌هایش نوازش‌م کند...

...باران اگر ببارد ، شکایتی از خیس شدن نمی‌کنم -‌در حالت طبیعی من از مخالفین سرسخت کمپین «زیر باران باید رفت‌» ‌هستم‌-...

...سبد ِ خوراکی‌هایی که آوردیم را باز می‌کنم ؛ می‌توانیم با توت‌فرنگی‌ها شروع کنیم ( طبعاً خیار ، با آن صدای خرچ خرچ‌ی که موقع خوردن دارد؛ میوه‌ی مناسب‌ی برای قرارهای عاشقانه نیست!)...


...خودم را در بغل‌ش جای دهم و...



کاشکی دنیا واسه یک شب، واسه یک شب مال من بود...


[1] :
علت به وجد آمدن «اَلی» دیدن صدها پرنده‌ی مهاجری است که منظره‌ی اطراف را به سان بهشت کرده‌اند، و متاسفانه در کادر نیستند !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر