در روابط با رفقا، وقتی پاي فاکتور «میزان علاقه» در میان باشد، من یک موجود تمامیتخواه هستم! یعنی وقتی رفیقم دارد از صمیمیت با دوستانش میگوید، اگر حواسش به «جایگاه بلامنازع» من نباشد؛ کودک درون همایونی پرخاش خشم میشود! و خب راستش، رابطهای را که در آن من «طور دیگر» طرف نباشم؛ اصلن به صمیمیت نمیکشانم!
حالا، با این خصیصه، در مواجهه با تنوعطلبي جماعت ذکور، پدر صاب بچهم در میآد؛ درآمدنی! آدم پرسه در کوچهی علیچپ هم نیستم؛ که نشانهها را ندید بگیرم ... و، اینجاست که شاعر غمگنانه میگوید:
باید بکشد عذاب تنهایی را / زنی که به مرد خود وفادار باشد!
باید بکشد عذاب تنهایی را / زنی که به مرد خود وفادار باشد!